احمدي
: عشقي نهفته
از سياهي رنگ چشم
و خط دست
رويايي : و
صدا به روي اقاقيا ميرفت
و خط دست تو فردا بود
و در اقاقيا فردا شن و كوير بود
كه ميرفت
احمدي :
سخن از خط بود
و كوير
و تو كودكي را بپا داشتي
و عزاداران رنگ اقاقيا داشتند
و در انجام سفال
رنگ سفال
عشق بود و بوي اقاقيا
رويايي : اي
دوست
مرا به ياد آر تا خويش را فراموش كنم
احمدي
: و راه را به سوي
يك عطر
يك جاده تهي از مسافت
بگذرانم
نه
سفال
را در راه نميتوان كاشت
گندم رنگ سفال ندارد
گندم رنگ عشق دارد
رويايي:
رنگ حالت دستههاي انساني
و حالت رنگ
و حالت تغيير
و حالت رفتن
و مزرعه حالت است و
رفتن است
رنگ ما و حالت ماست
كه درو ميشويم
احمدي: و
صداي عطر
صداي اقاقيا
را بشنويم
كه وقت عشق است و
وقت مرگ
رويايي: كه وقت
همهمهي سايههاي تهيگاه تو است
و روي تهيگاه تو فصلها بههم آميختهاند
روي تهيگاه تو فردا شن است و كوير است
احمدي: و
كوير
و تو
و همهي ناگفتنيها
از سخن دور است
و سخن تسميه است
كه درسي از تو و كوير است
رويايي: پرندههاي
فراري
كه همراه بازوي پرندهي من
از شانههاي من مينگريستند
مرا به سرزميني ميبردند
كه جاي پاي مرا انتظار ميكشيد
احمدي: و پاي من
كه صدف بود و
ماهي
ماهي كه بوي
رطوبت بود
و فصلي كه در سخن جاي نميگرفت
رويايي: و
اقاقيا تنگ بود
و در كنار اقاقيا من از سايهي كنار
تو بودم
احمدي: كه عشق
بوي مرگ داشت
و تصنيفهاي مردمان
در كنار اقاقيا
درختان ديگر را براي
پاييز خوب ميشناخت
و
صداشان ميكرد
رويايي: سخن از عطر
كن
تا فرار كنم
از مجله گوهران - تابستان ۸۶